معنی مادر یوسف
حل جدول
واژه پیشنهادی
راحیل
لغت نامه دهخدا
یوسف. [س ُ] (اِخ) ابن شداد. رجوع به یوسف (ابن رافعبن تمیم...) شود.
یوسف. [س ُ] (اِخ) ابن سیرافی، مکنی به ابومحمد. یوسف بن حسن بن عبداﷲبن مرزبان.رجوع به سیرافی (یوسف...) و قاموس الاعلام ترکی شود.
یوسف. [س ُ] (اِخ) ابن الدایه. رجوع به یوسف (ابن ابراهیم... ابن دایه) شود.
یوسف. [س ُ] (اِخ) ابن خطیب. رجوع به یوسف (ابن حسن بن محمد...) شود.
یوسف. [س ُ] (اِخ) ابن قطبه. رجوع به یوسف (ابن احمدبن عبداﷲبن قطبه) شود.
یوسف. [س ُ] (اِخ) ابن عمربن یوسف صوفی کادوری. از آثار اوست: جامع المضمرات و المشکلات. وی به سال 832 هَ. ق. درگذشته است. (از اعلام زرکلی).
یوسف. [س ُ] (اِخ) ابن یعقوب وائلی. از فقهای شیعه و از مردم نجف بود. کتاب «اصول الفقه » در دو جلد از آثار اوست. یوسف به سال 1340 هَ. ق. درگذشته است. (از اعلام زرکلی).
یوسف. [س ُ] (اِخ) المستنجدباﷲبن محمد (المقتفی) بن المستظهر. خلیفه ٔ عباسی. رجوع به مستنجدباﷲ شود.
یوسف. [س ُ] (اِخ) ابن خطاربن یوسف بن مخائیل بن منصور غانم ناخوسی، معروف به یوسف غانم. ادیب و شاعر مارونی لبنانی. در بیروت دانش آموخت و در یکی از روزنامه ها به نویسندگی پرداخت، سپس به برزیل مهاجرت کرد و در همانجا به سال 1337 هَ. ق. درگذشت. از آثار اوست: برنامج اخویه القدیس مارون، در دو جلد. (از اعلام زرکلی).
یوسف. [س ُ] (اِخ) محمد یوسف گردیزی. از سادات کرام گردیز بود و ساغر دهانش به رحیق سخن لبریز. او راست:
تیر مژگان صنم همچو خدنگ است اینجا
می دهد کار چو با شاهد شنگ است اینجا.
(از صبح گلشن ص 617).
یوسف. [س ُ] (اِخ) میرزا جلال الدین اصفهانی. طبع پاکیزه اش یوسف کنعان سخندانی است. از اوست:
از تبسم لب آن غنچه دهن گویا شد
داغ دل چشم تو روشن که نمکدان واشد.
(از صبح گلشن ص 618) (از فرهنگ سخنوران).
معادل ابجد
401